loading...

به هر حال

بازدید : 394
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 11:33

سال پنجم ابتدایی بودیم یه روز مدیر اومد تو کلاس گفت بچه‌ها فردا یه دوست جدید براتون میاد.
بعضی از بچه‌های کلاس افتادن به جون هم که این فرد جدید که میاد باید بشینه کنار من و دوست من بشه.
به نظرم همه‌ی بحث‌های بچه‌ها سر اون دوست جدید به خاطر رازآلود بودنش بود. اینکه نمی‌دونی کیه؟ اینکه تا مدت‌ها کلی داستان داره که برات تعریف کنه. اینکه شاید خوشگل و زرنگ و... باشه و اگر تو اولین نفری باشی که باهاش دوست شی، داشتن همه این‌ها برای تو اتفاق می‌فته.
فردای اون روز من که تا اون لحظه اصلا یادم نبود مدیر دیروز چی گفته، شبنم که خونه‌شون سر خیابون مدرسه بود رو دیدم که زودتر از همه وایستاده بود سر صف و پاهاش رو باز کرده بود و کیفش رو گذاشته بود زمین تا برای دوست جدیدش جا بگیره.
دو سه روز گذشت و به دلیل درگیری و شلوغ‌کاریای شبنم با بقیه بچه‌ها و شاید مطابق میل نبودن سارایی که شبنم دیده با اون دوست جدیدی که تو ذهنش پرورونده بود و شاید دلیل‌های دیگه. خانم جای سارا رو با بغل دستی من عوض کرد.
زنگ که خورد سارا بهم گفت مسیر خونه‌‌هامون یکیه. بیا با هم بریم!؟
و همین قدر بگم که از اون روز شروع شد و آخرین گفت‌وگویی که تا الان باهاش داشتم برای چند روز پیشه.
همه این‌ها رو گفتم تا یه چیز بگم من و سارا درسته که با هم دوست بودیم ولی تو خودمون نبودیم و اجازه می‌دادیم دیگران بیان کنارمون بشینن. حتی از لحظه‌ای که زنگ می‌خورد ما دستامونو می‌نداختیم دور گردن هم و با حرکت منظم پاهامون که دیگه مختص خودمون شده بود به تک‌تک جمع‌های دو تا چند نفره‌ی داخل حیاط سر می‌زدیم. بعدها به سه نفر تبدیل شدیم و نسیم هم شد عضو جدیدمون.

آثار، پیامد ها و راه های مقابله با عجله کردن و عجول بودن
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 13
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 169
  • بازدید سال : 2663
  • بازدید کلی : 6421
  • کدهای اختصاصی